فاطمه ناز فاطمه ناز ، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
حنانه یاسحنانه یاس، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

✿فاطمه ناز ثمره عشق من و حامدم✿

اخبار این مدت که گذشت (البته با تاخیر)

قسمت اول   با سلام خدمت همه ی شما نی نی جونیای ناز و مامانای گل شرمنده که به دلیل گرفتاری و مشغله زیاد نتونستم زودتر از این آپ کنم به خاطره زمان زیادی که گذشته خیلی همه ی جزییاتو یادم نمونده خلاصه شو واستون میگم که به این شرح می باشد از ٢٠/١٠/١٣٩١ تا ٣/١١/٩١ امتحانات داشگاه از ٢٧/١٠ تا ١/١١ روضه های خونه آقا جون (بابای خودم) ٣/١١ آخرین امتحانم بود که عصرش دوست جونیامون تلفن زدن که فردا صبح از تهران راه میفتن و تا عصر میرسن مشهد و با این که هنوز خستگی روضه های آقاجون از تنمون در نرفته بود ولی خیلی خوشحال شدیم و قرار شد واسه شام چهارشنبه شب بیان خونمون . جاتون خالی بعد از ...
10 اسفند 1391

سه ماهه شدنت مبارک هستی من و بابا

سه ماه از حضورت تو زندگیمون به خوبی و شادی میگذره و من و بابایی مسروریم از داشتنت خدای بزرگ و مهربون همیشه سلامت نگهت داره واسمون الهی شیرین عسلم   . .  . میدونم خیلی دیر اومدم اما باور کنید وقت نکردم و بعدشم نتم خراب بود در اولین فرصت آپ میکنم  ...
3 اسفند 1391

دو ماهه شدنت مبارک هستی من و بابا

چقدر زود روزا میگذرن و ازشون فقط خاطرات باقی می مونه . خاطره هایی که شاید دیگه هرگز تکرار نشن , دو ماه با همه ی شیرینیا و بی خوابیاش مثل برق و باد گذشت و عزیزترینمون دو ماهه شد . تو این مدت لحظه هایی رو تجربه کردم که قابل وصف نیستن و فقط می تونم بگم از روزی که مادر شدم لذت بخش ترین حس دنیا رو دارم . در کناره هم نفسه زندگیم و میوه ی عشقمون خوشبخت ترینم و از خدای بزرگ واسه همه ی داده ها و نداده هاش متشکرم .   خدا جونم خودت حافظ و نگهداره حامد و فاطمه نازم باش            ...
3 بهمن 1391

20 روزگیت مبارک

امروز پنجشنبه ٢٣ آذر ١٣٩١ دختر گلم فاطمه ناز خاتون مامان ٢٠ روزه شد .   ٢٠ روزه پیش یعنی ٣ آذر نازگل من تو غروب جمعه بعد از ٦ ساعت و ٢٥ دقیقه سخت و عذاب آور واسه مامانش در ساعت ٦:٢٥ عصر به دنیا اومد و زندگیه منو بابا جونشو پر از شادی کرد . فاطمه ناز من الهی که خدا عمر با عزت و طولانی همراه با سلامتی بهت بده ...
23 آذر 1391

لحظه های ناز با فاطمه ناز

الهی که مامان فدای دستای کوچولوت بشه نازنینم عاشق عشق بازی های تو و دخترمونم همه کسم وقتایی که فاطمه ناز باباییشو حسابی خسته میکنه دو تایی اینجوری خوابشون میبره خیلی دوست دارم دختره نازم فاطمه ناز بانو فقط بغل باباییشو دوست داره و آروم میگیره خدایا ممنونم واسه همه ی مهربونیا و لطفت به من فقط باید بهش خنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدید آرامش قلب من و بابا جون تویی دختره خوشگلم لبای کوچولوتو مامان بخوره شیرین عسلم الهی قربون اون خنده ی ناز و ملیحت برم فاطمه ناز خاتون عسلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم هر چی بگم از کارا و شیرین...
20 آذر 1391

قند عسل مامان و بابا

فاطمه ناز خانوم بعد از چند روز سخت و پر از استرس و دلهره برای مامان و بابا بالاخره به لطف خدا و سلامت در غروب جمعه 3 آذر ساعت 18:25 مصادف با شب تاسوعای حسینی (8 محرم) متولد شد .   گل دخترم تولــــــدت مبارک . . . حالم خیلی خوب نیست بعدا شرح کامل و میذارم . ...
8 آذر 1391

یادآوری یک خاطره شیرین اما بسیار تلخ ...

با فردا یعنی ٢٦/٨/٩١ درست ٤ ماه از رفتن یکی از عزیزترین کسانم ( بابا بزرگ نازم ) می گذره . بابا بزرگی که بی نهایت دوسش داشتم و اونم از بین تمامه نوه هاش منو از همه بیشتر دوست داشت صبح ٢٦ تیر ماه من رفتم پیش دکترم که ببینم قند عسلم دخمله یا پسمل . تا ظهر معطل شدم اما بالاخره نوبتم شد و بعد از انجام سونو بهم گفت جیگرم دخمله . حالم دسته خودم نبود و با کلی هیجان سواره ماشین شدم و به سرعت به سمت محل کاره آقایی راه افتادم که بهش خبر بدم . راستش من خودم به شخصه پسر دوست داشتم اما خوب خدا صلاحش نبود و نشد وقتی رسیدم پیشه آقایی جونم بهش گفتم و کلی ذوقید البته به روشه خودش خیلی آرومو بی صدا بعدشم واسم آب انار که خیلی دوست دارم گرفت و من ا...
8 آذر 1391

سفره یک هفته ای بابا جون و عزیز جون و عمه کوثر به مشهد

بعد از حدودا ٦ ماه که ما ( البته به حاطره شما ) نتونسته بودیم بریم ساری بالاخره مامان و بابای آقایی که برای دیدنمون بی طاقت شده بودن همراه عمه یکی یک دونه شما اومدن مشهد و جات خالی کلی خوش گذشت . با اینکه حسابی خسته شدم اما کلی روحیه منو آقاییم خوب شد و سر حال شدیم چهارشنبه ٢٢/٦/٩١ قبل از ناهار : ورود بابا جون و عزیز جون و عمه کوثر (شهادت امام صادق (ع)) چهارشنبه ٢٢/٦/٩١ بعد از ظهر : به عزیز جون و عمه جونی گفتم که شما جیگر جونی دخملی و حسابی ذوق زده شدن و جیق و هورا کشیدن ( بابا جونم که مثلا حواسش جای دیگه بود داشت میشنید و از اونجایی که عاشق دختره حسابی گل از گلش شکفت به جاش من مردم از خجالت) پنج شنبه ٢٣/٦/٩١ غروب : از چند ر...
3 مهر 1391