بعد از مدت ها با یک خبر ویژه
فاطمه ناز و حلما جونش
گل دخترم بزرگ شده
شرمنده دوستان مدتی نتونستم آپ کنم آخه خونه نت و سیستم ندارم با گئشی هم هر کار کردم نتونستم پست بذارم . وقتی دخترم میره به پابوسه آقا امام رضا (ع) ...
نویسنده :
مامان
17:21
تولدت مبارک هدیه خدا
عزیزترینم مامانو ببخش که امسال به خاطره یه سری مشکلات و از همه مهمتر نبود اینترنت نتونستم واست تولد وبلاگی بگیرم و اونطور که شایسته ی توست از تو و بودنت قدردانی کنم . همه کس من و بابا تولدت مبارک الهی که به لطف خدا و ائمه اطهار به سلامت بزرگ شی و عاقبت بخیر . همیشه و همه جا پشتتم مامانی , زندگیتو بکن و غصه هیچ چی و نخور , من و بابا هیچ وقت بعد خدا تنهات نمی ذاریم . دوست دارم دوست دارم  ...
نویسنده :
مامان
10:42
این روزا و شیرین کاری های خانوم طلا
هر روز که میگذره و شما بزرگتر میشی گلدونه مامان بیشتر میفهمم که از خیلی جهات با بقیه هم سن و سالای خودت فرق داری. یه کارایی میکنی که بقیه نمی کنن , انگاری بیشتر از سنت میفهمی . من و بابایی از این همه لطف و عنایت خدا ممنونیم و بهت افتخار میکنیم و عاشقانه دوست داریم . *اینجا شما داری با شی شی (مداد و خودکار) نقاشی میکشی . عاشق کتاب عربی هستی و اگه صبح تا شب نگاهش کنی بازم خسته نمی شی . وقتی از چیزی ناراحت میشی حسابی اخم میکنی , اینجوری تازگی ها یاد گرفتی پا تو کفش بزرگتر ها میکنی و راه میری , دمپایی های مامان و پات کردی و تو خونه میگردی واسه خودت یاد گرفتی زیپ گ...
نویسنده :
مامان
2:30
بزرگ شدن فرشته ی من
با سلام خدمت همه ی دوست جونیا و هوادارای دختر گلم و مامانش شرمنده خیلی وقته نیستیم , اوضاع خیلی بهمریخته است و حسابی درگیرم وقت نمی کنم بیام نت و وبلاگامو به روز کنم . اول از همه با یک ماه و یک روز تاخیر 18 ماهگی عزیزترینم مبارک همه بهانه ی من تویی ترانه ی من  ...
نویسنده :
مامان
13:42
مبارکتون باشه الهی
داداش وحید گلم و مهلا جون عزیزم امیدوارم که تا همیشه قدر هم دیگه رو بدونین و خدا بهترین ها رو بهتون عنایت کنه . ...
نویسنده :
مامان
16:19
روزهای خیلی خیلی خوب اسفند 92
با سلام خدمت همه ی دوست جونیای خوب و مهربونه من و دخملم تو این چند وقتی که نبودم کلی اتفاق های قر و قاطی واسه من و آقایی و عسل بانو پیش اومد , قسمتای ناراحت کننده شو سانسور میکنم و می پردازم به خوب خوباش اولین و تقریبا مهمترینش خبر دامادی عمو وحید دخترم که خیلی وقته همه منتظرشیم (نخستین روزهای اسفند ماه) ١٢ اسفند مهمترین اتفاقی که می تونست واسه من خیلی خوشحال کننده باشه اتفاق افتاد و اون اینکه به لطف خدا برای اولین بار خاله ی جیگر طلایی که عکسشو میبینین شدم و به خودم می بالم که خدا این نعمتشم ازم دریغ نکرد و منو لایق دونست . ١٣ اسفند ماه بعد از کلی کار و خستگی و جمع جو...
نویسنده :
مامان
16:15
فاطمه ناز و زمستون
چند شب پیش میخواستیم بریم مهمونی و مامان جون فاطمه ناز تصمیم گرفت یه کلاه و سال گردن تازه واسه دخترم ببافه , بنده خدا مامان جون از صبح نشست و تا نیم ساعت قبل رفتن یه سر بافت و بافت . اما خدایی وقتی تموم شد خیلی خوشگل شد و کلی حال کردم و ذوقیدم . دست مامانه گلم درد نکنه که این همه محبت داره و با سلیقه است این دایی جون مرتضی با اینکه خیلی شره و آتیش می سوزونه اما همه کار واسه دخترم میکنه و حتی خرید هم واسه نازگلم میره , دستت درد نکنه داداشیه من . ...
نویسنده :
مامان
7:09