فاطمه ناز فاطمه ناز ، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
حنانه یاسحنانه یاس، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

✿فاطمه ناز ثمره عشق من و حامدم✿

اندر احوالات این روزای عسل بانوی من

به لطف خدای بزرگ و مهربون فاطمه نازم ١٤ ماهگیشو به سلامت پشت سر گذاشت و الان تو ١٥ ماهگیه   هر چی بگم از شیرین کاری هاش کم گفتم غذاشو خودش میخوره و قاشق دستش میگیره , وقتی میخواد آب بخوره خودش لیوانو میگیره ولی بعد از خوردن چپش میکنه رو زمین .   کمکه من و باباییش سفره میندازه و ظرفا رو جمع میکنه و تا آشپزخونه میبره , وقتی میخوایم بریم بیرون میره سره کمدشو لباساشا میاره که تنش کنیم کوله شو که میندازه نمیذاره در بیاریم و تا وقتی بخوابه یا حواسش پرت نشه از رو شونش پایین نمیاره میره تو حیاط و از پله ها بالا میره و تا میخوایم بفهمیم چی شد رسیده پشت در خونه مامان جون     جلوی آیینه که میذا...
20 بهمن 1392

برای تو عزیزترینم

سلام فرشته کوچولوی من تو تنها مرهم برای دردهای بی کسی های منی فاطمه نازم . گاه با خودم فکر میکنم اگر نبودی چگونه قادر به تحمل این همه فشار زندگی بودم ؟ دختر با محبت و صبورم خوشحالم که هستی  و با دستهای کوچکت به دادم میرسی و هر گاه خسته ام و بغض گلویم را میگیرد با لبخند پر معنا و زیبایی سعی میکنی آرامم کنی . دلم میخواهد هرگز غم و رنج دنیا به دلت راه نیابد و همیشه شاد باشی و بخندی تو لبخند خدایی به من بهانه ی بودنم
8 دی 1392

ღ ❤✿تولدت مبارک هستی من و بابایی✿❤ღ

  سلام سلام و صد سلام به همه ی دوستای عزیزم که همیشه به یادمونن امروز بهترینه بهترین روز دنیاست واسه من و آقایی گلم امروز روزیه که خدا قشنگترین فرشته ی دنیا رو به من حامد جونم هدیه داد و زندگیمون و سراسر شادی کرد دقیقا یک سال پیش مثل امروز در شب تاسوعای امام حسین (ع) بود که شما نازدونه مامان به لطف خدای مهربون و بزرگ صحیح و سلامت به دنیا اومدی و حالا امروز بعد از گذشت یک سال می تونی خودت به تنهایی رو پاهای کوچولوت بایستی و من و بابایی رو غرق شادی کنی . "فاطمه ناز"  وقتی که پاتو گذاشتی روی این زمین خاکی تموم گل های عالم شدن از دست تو شاکی خدا هم هواتو داشته ، تو رو با گلا سرشته با تو دنیای پر از درد ، واسه ...
3 آذر 1392

اولین روزهای هشت ماهگی و سرزدن دندون های جواهر مامان

  سلام به همه دیشب وقتی داشتم به عسل بانو غدا میدادم متوجه شدم دندونه سمته چپ پایین فاطمه نازه جیگرم سر زده  . منم سریعا به عمه جونش خبر دادم تا حسابی ذوق کنه امروزم واسه اولین بار تونست از پله جلوی در آشپزخونه بالا بیاد و منو  حسابی حیرت زده کرد . جاتون خالی  اگه بودین و میدیدین که چه شیرین بازی هایی میکنه .  الان که دارم وبلاگشو آپ میکنم حدودا ١٠ متر و سینه خیز اومد و  خودشو رسوند بهم رفته زیره صندلی و داره خرابکاری میکنه نمیدونم دیگه از دسته خرابکاریاش چی کار کنم و به کجا پناه ببرم تو بگیر بگیره اسباب کشی و شلوغ پلوغی های خونه اینم حسابی داره واسه خودش کیف میکنه و همه چی و بهم میریزه . ...
9 تير 1392

ببین و بخند بدون شرح از فاطمه ناز

لطفا پس دیدن این پست  و اتمام خنده حتما واسه فاطمه نازم نظر بذارید  .                        .                                             .                           &...
1 خرداد 1392

اخبار این مدت که گذشت (البته با تاخیر)

قسمت دوم و حالا ادامه داستان بعد از رفتن خاله رقیه یهو به سرم زد که اگه تو ماشینشون جا داشته باشن من و فاطمه نازم باهاشون بریم ساری تا عزیز جون و بابا جون و عمه کوثر و عمو محمد دخترم و خانومو متین جون و سایر فامیل فاطمه ناز و ببینن . آخه همزمان با زایمان من عزیز جون (مامان آقایی) حالش بد شده بود و خدا رو شکر سکته رو رد کردن اما متاسفانه چشماشون خونریزی کرده بود و مجبور شده بودن عمل کنن واسه همین نتونستن بیان مشهد و فاطمه ناز و ببینن و خیلی بی تابی میکردن . خلاصه پس از مشورت با آقایی و مامانم قرار شد به خاله بگم تا در صورت امکان ما همسفرشون شیم . فرداش که شد به خاله جون تلفن کردم و خاله هم از پیشنهادم حسابی استقبال کرد اما همه با هم قرا...
5 فروردين 1392