فاطمه ناز فاطمه ناز ، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره
حنانه یاسحنانه یاس، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

✿فاطمه ناز ثمره عشق من و حامدم✿

اولین روزهای هشت ماهگی و سرزدن دندون های جواهر مامان

  سلام به همه دیشب وقتی داشتم به عسل بانو غدا میدادم متوجه شدم دندونه سمته چپ پایین فاطمه نازه جیگرم سر زده  . منم سریعا به عمه جونش خبر دادم تا حسابی ذوق کنه امروزم واسه اولین بار تونست از پله جلوی در آشپزخونه بالا بیاد و منو  حسابی حیرت زده کرد . جاتون خالی  اگه بودین و میدیدین که چه شیرین بازی هایی میکنه .  الان که دارم وبلاگشو آپ میکنم حدودا ١٠ متر و سینه خیز اومد و  خودشو رسوند بهم رفته زیره صندلی و داره خرابکاری میکنه نمیدونم دیگه از دسته خرابکاریاش چی کار کنم و به کجا پناه ببرم تو بگیر بگیره اسباب کشی و شلوغ پلوغی های خونه اینم حسابی داره واسه خودش کیف میکنه و همه چی و بهم میریزه . ...
9 تير 1392

ببین و بخند بدون شرح از فاطمه ناز

لطفا پس دیدن این پست  و اتمام خنده حتما واسه فاطمه نازم نظر بذارید  .                        .                                             .                           &...
1 خرداد 1392

اخبار این مدت که گذشت (البته با تاخیر)

قسمت دوم و حالا ادامه داستان بعد از رفتن خاله رقیه یهو به سرم زد که اگه تو ماشینشون جا داشته باشن من و فاطمه نازم باهاشون بریم ساری تا عزیز جون و بابا جون و عمه کوثر و عمو محمد دخترم و خانومو متین جون و سایر فامیل فاطمه ناز و ببینن . آخه همزمان با زایمان من عزیز جون (مامان آقایی) حالش بد شده بود و خدا رو شکر سکته رو رد کردن اما متاسفانه چشماشون خونریزی کرده بود و مجبور شده بودن عمل کنن واسه همین نتونستن بیان مشهد و فاطمه ناز و ببینن و خیلی بی تابی میکردن . خلاصه پس از مشورت با آقایی و مامانم قرار شد به خاله بگم تا در صورت امکان ما همسفرشون شیم . فرداش که شد به خاله جون تلفن کردم و خاله هم از پیشنهادم حسابی استقبال کرد اما همه با هم قرا...
5 فروردين 1392

اخبار این مدت که گذشت (البته با تاخیر)

قسمت اول   با سلام خدمت همه ی شما نی نی جونیای ناز و مامانای گل شرمنده که به دلیل گرفتاری و مشغله زیاد نتونستم زودتر از این آپ کنم به خاطره زمان زیادی که گذشته خیلی همه ی جزییاتو یادم نمونده خلاصه شو واستون میگم که به این شرح می باشد از ٢٠/١٠/١٣٩١ تا ٣/١١/٩١ امتحانات داشگاه از ٢٧/١٠ تا ١/١١ روضه های خونه آقا جون (بابای خودم) ٣/١١ آخرین امتحانم بود که عصرش دوست جونیامون تلفن زدن که فردا صبح از تهران راه میفتن و تا عصر میرسن مشهد و با این که هنوز خستگی روضه های آقاجون از تنمون در نرفته بود ولی خیلی خوشحال شدیم و قرار شد واسه شام چهارشنبه شب بیان خونمون . جاتون خالی بعد از ...
10 اسفند 1391